Norrøne Guder خدایان نرون

تور اوگه برینگس وارد

تور اوگه برینگس وارد

کتاب بزر ک در باره خدایان نرون اثر » تور اوگه برینگس وارد»

Tor Åge Bringsværd

نویسنده نروژ است. وی در سال 1939 در «شین»

Skien

چشم به دنیا گشود.  وی بدلیل رومانها و افسانه ها شهرت . وی و با همکاری «یون بینگ»

Jon Bing

 یک سر داستانها علمی تخیلی نیز نوشته است . این دو  چندین برنامه تلویزونی تحت عنوان » بینگ و برینگس وارد»

Bing and Bringsværd

تهیه کرده اند.

در سال 1967 این دو کتابی بنام » بردورحلقه خورشید» نوشتند. و در سال بعد وی مجموعه ای داستانها عملی – تخیلی  را منتشر کرد. این مجموعه تا حد زیاد نشان دهند انتقاد های وی نسبت جرایانت حاکم بر جامعه است. «برینگس وارد» خود را آنارشیت می شناسد و این  امر بدون دلیل نیست چونکه وی نسبت به دخالت در  امر طبیعت و «بیوتکنولوژی» موصغ انتقادی دارد.  وی در کار نوشتن سبک خاص خود را دارد و رخ می دهد که در داستان هایی کوتاه خود  جهشی می کند و به مطلبی می پردازد که ظاهر با بقیه داستان ارتباطی ندارد

منبع: ویکی پدیا

غولی به بزرگی تمامی جهان

  هیچ کس از آفرینش مه و یخ آگاه نیست، و هیچ کس نمی تواند بگوید چه چیزی اولین جرقه را شعله ور کرد. تنها می دانیم  که در آغاز سرما بود و گرما. در یک سوی جهان «نیف هیم» Nifheim بود با یخ  و مه سردی و در سوی دیگر «موسپلّس هیم» Muspellheim دریایی از شعله های سرکش . در میان این دو هیچ  نبود؛ مگرگودالی سیاه و بی انتها که «گینّونگا گاپ» Ginnungagap نام داشت، و دراین مکان تهی بی انتها؛ در میان تاریکی  و روشنایی؛ در جایی که یخ و آتش همدیگر را دیدار کردند؛ تمام هستی آغاز شد.

   از شکافهای یخ در «سرزمین مه ها »  رودخانه های بزرگی سرچشمه می گرفتند و همچون آبشارهای بی کران به اعماق»گینّونگا گاپ» می ریختند؛ این آبشارها به هنگام ریزش در «گینونگاگاپ» یخ می زدند و ستونهای  آویزان یخی را بوجود می آوردند. لایه های یخ یکی یکی روی همدیگر انبار شدند تا اینکه یک سوی آن گودال بی انتها از برف ، یخ  ، سردی و نم پوشیده شد. اما در سوی «موسپلّس هیم» شعله های آتش  می رقصیدند و اخگرها به هر طرف پرتاب می شدند، و حاصل آن شد که در میان آن گودال بی انتها هوا معتدل و آرام بود. در آنجا یخ با آتش روبرو شد،  ذوب گردید، و قطرات آب چکان شدند. زندگی آغاز شد. زندگی  ازسرما شکل گرفت و از گرما روان یافت و یک موجود عجیبی ایجاد شد؛ یک انسانوش( انسانوش همانند پریوش؛ موجودی که به انسان شباهت دارد) بسیار بزرگ پیکر که  «یمر» Ymer نامش بود و بزرگتر از آن هیولا هرگز موجودی نه زیسته و نه خواهد زیست.

   در آن محلی که یخ ها آب می شدند؛ قطرات آب موجودی دیگری را نیز شکل دادند؛ یک گاو عظیم  با پستان  و شاخ . این گاو «اودهملا» Audhumla نام داشت، و شیرش بی اندازه بود. از دوپستان بزرگ وی رودخانه های شیر روان  بودند و این چنین «یمر» غذا پیدا کرد. گاوها نمک را دوست دارند، و آن اولین گاو با گاوهای دیگر که امروزه ما با آنها آشنا هستیم فرقی نداشت. «اودهوملا» اونخست کاری که کرد؛ لیسیدن سنگهای  نمکین عاری از یخ  اطراف خود و»یمر» بود.

   اما پیش آمد غریبی رخ داد. در روز اول  از یکی از سنگها که گاو آنرا بیش از دیگر سنگ ها لیس زد؛ در آخرین لحظه های روز؛ گیسوانی همانند  گیسوان انسان از میان سنگ پدیدار شد. روز بعد سر و چهره ی وی ظاهر شد و در سومین روز تمامی بدن وی شکل گرفت .وی مردی بود بزرگ و خوش چهره. نام وی «بوره» Bure بود و خدایان از نسل وی هستند که ما این خدایان را «آس»ها می نامیم.

  آن هیولای بزرگ پیکر؛ یمر؛ از خود فرزندانی یافت. زمانی که در خواب بود شروع به عرق کردن نمود . از عرق زیر بغل چپ وی ناگهان یک بدن زن ویک بدن مرد رشد کرد. پاهای وی با هم جفت گیری کردند وموجود دیگری با شش سر متولد شد. از این جا سلسله ی موجودات شریری بنام «یوتون» ها  آغازشد. «یوتون» ها به صورتهای گوناگون هستند که امروزه ما آنها را بنام های «ریس» ها  Ris و «ترولّ» ها  Troll می شناسیم.

  در آغاز همه چیز به خوبی می گذشت. این موجودات تازه خلق شده توانستند در صلح و صفا با هم زندگی کنند، و با هم بیامیزند و فرزند پیدا کنند. «اُودین «Odin   که چندی بعد رهبر همه ی خدایان دیگر شد ؛ پسر «بستلا»  Bestla زنی از دودمان یوتون ها و پسر»بوره» است. اما تعداد «یوتون»ها یا همان موجودات شریر بی شمار شدند. «یمر» آن هیولای مهیب؛ تنبل و بی حرکت بود.  شیر می نوشید و می خوابید، و جزاین کاری نمی کرد، وهمواره از بدن عظیم وی موجودات ترسناک و مخوف آفریده  می شدند. همان جا پر شده بود از «یوتون» ها ی که از سر وکول هم بالا می رفتند.

  «اودین» و برادران وی «وه» و «ویلیه»  Ve and Vilje هستی خود را درخطر دیدند. تعداد آنها اندک بود. آنها به  خوبی آگاهی داشتند  کسانی که با دیگران همرنگ نیستند؛ در این خطرند که از میدان بیرون بدر شوند  و می دانستند که برلب پرتگاه زندگی می کنند. بنا براین تصمیم  گرفتند که علیه «یمر» و خانواده ی  وی شورش کنند.

 «اودین» و برادران وی به آهستگی زمانی که غول در خواب بود به  نزدیک وی خزیدند و با سلاح هایی که از قبل آماده کرده بودند به وی حمله کردند. جنگ بزرگی رخ داد . خون همچون رودها از زخم های کشنده بر بدن «یمر» روان شد. وی آنچنان نعره کشید که کوه های یخ  شکاف برداشتند. «اودین» و برادران وی پیروز شدند.آنها  «یمر»  را به هلاکت رساندند. سیلاب بزرگی  از خون وی به راه افتاد و همه چیز وهمه کس را با خود برد. دشمنان»آس»ها که همان خدایان هستند تمامی در خون غرق شدند و به همراه سیلاب خون به  «گینّونگا گاپ»؛ آن دره ی بی انتها؛ رانده شدند.

 «اودهملا» نیز بایستی به درّه رانده شده باشد چرا که بعد از آن حادثه ی خونبارنه کسی دیگر از آن گاو عظیم  خبری شنید و نه اثری دید. تنها دوتن از «یوتون»ها خود را نجات دادند؛ «برگلمر»  Bergelmer و همسرش. آنان به داخل قلمرو یخ ها  فرار کردند و درسرزمین مه پنهان شدند. از این دو، نسل تازه ای از «ریم توسّ» ها و یا «یوتون» همان موجودات شریر بوجود آمد. اما از آن به بعد «آس» ها بودند که قدرت را در دست داشتند.

 «آس»ها  جسد «یمر» را بر روی «گینونگاگاپ» انداختند، و به این ترتیب جهان از جسد آن غول خلق شد. خون وی به دریا تبدیل گردید و گوشت وی خشکی؛ استخوانهایش کوهها و صخره ها شدند و دندانها و خرده استخوانهای وی سنگها و سنگلاخ ها را درست کردند؛ موهایش درخت وگیاه شدند.مغزش را به آسمان پرتاب کردند و ابرها تشکیل شدند و جمجمه اش گنبدی شد بر فراز تمامی هستی  و آسمان ساخته شد. از جسد «یمر» کرمهای کوچکی  بیرون خزیدند. آنها سرآغاز پیدایش «کوتوله»ها هستند. موجودات زیر زمینی که در سوراخها و غارها زندگی می کنند. «کوتوله»ها ماهرترین آهنگران در دنیا می باشند. اما نباید به آنها اطمینان کرد چرا که معمولاً جانب «یوتون»ها را می گیرند. با وجود این «آس» ها چهار تن از آنها ؛ یعنی آن چهار تنی که قبل ازهمه بوجود آمدند؛ را انتخاب نموده و آنها را مامور نگهداری آسمان در چهار سوی جهان کردند. این «کوتوله»ها «اوستره/خاور»؛»وستره/باختر»؛»نوردره/شمال» و «سوندره/جنوب» Østre, Vestre,Nordre and Søndreآآ نام دارند که مامور نگهداری انتهای جهان در شرق، غرب، شمال و جنوب  هستند. با وجود اینکه آسمان بلند است اما این نیز ممکن است که بتوان آنرا لمس کرد و در دست گرفت. خدایان جرقه هایی از «موسپل هیم» یا سرزمین آتش برگرفتند و به آسمان نصب کردند و به این گونه ستارگان درست شدند، و از آن زمان تا اکنون در آنجا آویزان هستند و سوسو می زنند.

  یک روز «اودین» و برادرهایش در کنار ساحل درگشت و گذار بودند؛ آنان دوشاخه که امواج آنها را به ساحل آورده بود؛ پیدا کردند. به نظرشان اینگونه آمد که آن دوشاخه به خود آنها شباهت دارند. خدایان بازیگوش هستند. آنها آن دوشاخه را برداشتند و  جامه بر تن آنها کردند و به آنها جان دمیدند. «اودین» به آنها روح دمید و آنها توانستند نفس بکشند و زنده باشند.»ویلیه» به آنها حرکت و شعور داد.»وه» به آنها توانایی دیدن؛ شنیدن و سخن گفتن داد. خدایان به آن دوشاخه گرمی و رنگ دادند، و آنگاه آن دو دیگر دو شاخه چوب نبودند که امواج بتواند آنها را با خود ببرد؛ بلکه یک زن و یک مرد شدند. خدایان مرد را»آسک» Ask و زن را «امبلا» Embla نامیدند، و از این دو نفر تمامی انسانها پیدایش یافتند.

  انسانها متولد می شوند و می میرند.»یوتون»ها می زایند و بیشتر و بیشتر می گردند. اما همه چیز به نحوه ی شگفت آوری ساکت و بی حرکت بود، و دلیل آن این بود که هنوز زمان وجود نداشت، تا اینکه خدایان ارابه هایی ساختند که بتوان با آنها در سراسر آسمان براند. زنی از خانواده ی «یوتون» ها بنام «نات/شب» Natt که تاریک وسیاه بود؛ و مردی روشن و رنگارنگ از دومان خدایان بنام «دلّی نگ»  با هم آمیختند و فرزندی یافتند بنام «داگ/روز» Dag که همانند پدر روشن ورنگارنگ بود. «اودین» به «نات/شب» و پسر وی اسب هایی بخشید  و آن دو را در آسمان جای داد که  در هر شبانه روز یک بار دور آسمان گردش کنند. «نات/شب» در جلو می تازد و اسب وی «ریم فاکسه/یال شبنمی» Rimfakse نام دارد که در یالهایش شبنم دارد و  شبنمی که هر شب بر روی صحراها می نشیند است از یال  وی است. به دنبال وی پسرش «داگ/روز» می آید. اسب وی «شین فاسکه/یال درخشان Skinfaske» خوانده می شود و این بدان دلیل است که از یال هایش نور و  روشنایی  می درخشند.

  و از آن پس ممکن شد که آفریدگان بتوانند شب را از روز تشخص دهند و روزها و سالها را بشمارند، و به گذشت زمان آگاه باشند؛ با وجود اینکه خورشید وماه از اخگرهای درخشان «موسپلّ هیم»  هستند اما نور روز این طور که می اندیشیم؛ از خورشید نیست . ماه وخورشید در ارابه های خود درهر سوی آسمان می تازند و دو کودک ازتبار انسان ارابه های آنها را می رانند و نگهبان آن هستند که ماه و خورشید از ارابه ی های خود  بیرون پرتاب نشوند  و این گونه همه چیز شکل گرفت.

  سرنوشت آن دو کودک از این قرار است که در روزگار نخستین مردی  بنام «مودندی فاره» Mundifare  بود که دو فرزند داشت. یک دختر و یک پسر . این کودکان فوق العاده زیبا بودند و پدرشان به این دلیل خیلی فخر می فروخت. وی دختر خود را «سول /خورشید» وپسرش را «مونه/ماه»  نامید. اما خدایان از این همه نخوت وی رنجیده شدند، و به عنوان مجازات فرزندانش را از او  گرفتند. «خورشید» را مامور تاختن اسب خورشید واقعی کردند و  برادرش را برای تاختن اسب ماه برگزیدند. این دو همیشه در حال شتاب هستند و تعجبی نیز ندارد چونکه گرگ مهیبی همیشه در پی آنها است تا آنها ببلعد. این گرگ؛ یک گرگ معمولی نیست . وی زاده ی یک زن «ترول» است که در سرزمینهای دور درشرق در «یرن سکوگن/ جنگل آهن» Jernskogen  زندگی می کند. این زن تعداد زیادی فرزند دارد که همگی به شکل گوش سیاه ( گوش سیاه نام دیگری برای گرگ است) هستند.

  اما باد  چگونه پیدایش یافت …؟ باد را «یوتونی» بنام «رس والگ» Ræsvalg که درگوشه ایی در انتهای سرزمین های شمال زندگی می کند؛ بوجود می آورد. وی شکلی همانند یک عقاب ابر پیکر/( همانند ابر کوه) به معنای عقاب بزرگ / دارد. هنگامی که پرواز می کند با ضربات بالها ی عظیمش هوا را به جنش در می آورد.

  و این گونه جهان آفریده شد اما پر بود از دشمنی و نا آرامی . خدایان و «یوتون» ها در جنگی همیشگی بودند.  با این وجود اتفاق می افتاد که  بعضی از آنها به هم دل ببندند همان گونه که «شب» و «دیلینگ» یکدیگر را یافتند، و این چنین خدایان و «یوتون»های دیگر نیز با هم در آمیختند. حتی خود «اودین» از زنان «یوتون» فرزندانی یافت. آگاه باشید  که همه ی «یوتون» ها زشت نیستند. بعضی از آنان به راستی می توانند بسیار زیبا باشند. ولی چه زشت و چه زیبا  آنها برای انسانها خطرناکند، و به هیچ شکل نباید به آنها اعتماد داشت و انسانها نباید نسبت به آنها احساس امنیت کنند.

  خدایان مسئولیت آنچه آفریده اند را به عهده می گیرند،  و به همین جهت»اودین» تصمیم  گرفت  در مقابل «یوتون»ها برج و بارویی  برپا کند تا مانع آمدن آنها به سرزمین مردمان شود؛ خدایان در میان جهان محلی را آماده کردند تا مکانی برای زندگی  انسان ها باشد. وبر آن شدند تا دور تا دور آن باروی  برپا کنند. اما چگونه می توان باروی به آن بزرگی و محکمی ساخت و از چه موادی باید استفاده کرد که چنین بارویی استوار بماند. خدایان به چاره اندیشی نشستند و به دورانی که جهان را آفریدنده بودند؛ فکر کردند، و به یاد چیزی افتادند که در آن وقت فکر می کردند به کارشان نمی آید؛ چیزی که دور انداخته بودند و حالا برایشان استفاده داشت . آنها  دنبال آن گشتند و آنرا پیدا کردند.  و آن چیزی نبود مگراستخوان ابروی «یمر» .خدایان از آن برج و بارویی  بدرو محل زندگی آدمیان ساختند  و  این مکان را «میدگارد» Midgard نام دادند. در پشت دیوارهای آن انسان ها سکونت داده شدند .خدایان درمیان «میدگارد»  دژ دیگری  با دیوارهای بلند برای خود بنا کردند  و آنرا «اوس گارد» Åsgard خواندند. تا در میان  جهان انسان ها زندگی کنند. با وجود این مایل بودند تا بین خود و انسانها  فاصله ی باشد. بنابراین تصمیم گرفتند که بین «میدگارد»  و «اوس گارد» یک پل بزرگ و درخشان بنا شود.نام این پل «بیف روست» Bifrost  به معنای راه لرزان است  و امروزه ما آنرا رنگین کمان می خوانیم. بر روی این پل تنها خدایان می توانند بتازند چون که رنگ سرخ آن نشانه ی شعله های جگرسوز است ، و برای هیچ انسانی گذر از آن ممکن نیست.

  خدایان در «اوس گارد» تعداد زیادی خانه، سرا و کاخ بنا کردند. بهترین و زیباترین ساختمان؛ «گلادس هیم/سرای شادیها»  Gladsheim است که در میان اقامتگاه خدایان جای دارد، و هم داخل  و هم خارج آن از طلا پوشیده شده است. دراین مکان خود»اودین» به تخت می نشیند و از آنجا می تواند همه ی جهان را بنگرد. وی می تواند ببیند که زمین گرد است؛ نه به شکل یک توپ؛ بلکه به صورت یک بشقاب و همه چیز به صورت دایره های داخل تنه ی درخت سازمان یافته است، و درانتها دریایی است که دورتا دور جهان را گرفته است، و به غیراز «میدگارد» و «اوس گارد»  هرجا زمینی باشد جایگاه  یوتونها؛ است که «اوت گارد» Ut gard خوانده می شود.

 «یوتون»ها  در میان کوهستان ها، دشتها و جنگلهای متروک و آدمیان در دایره ای در «مید گارد» زندگی می کنند، و در میان آنها «اوس گارد» است و خدایان این گونه جهان را آفریدند. آنها در بیابانها جایی برای زندگی خود و آدمیان فراهم کردند، و کاملاً در وسط دایره یعنی درمیان «اوس گارد» بزرگترین و زیباترین درخت جهان را درخت  کاشتند. این  درخت   «یگّدراسیل» Yggdrasil نام دارد. شاخه هایش  تمامی جهان را می پوشانند و سرشاخه های آن به آسمان می رسند،  و همه ی این چیزها را «اودین»  همانگونه که بر تخت خود نشسته نظاره می کرد، و از آنچه خلق کرده بود احساس رضایت و سربلندی می کرد. درعین حال وی از روی تخت خود چیزهایی را می دید که سبب نگرانی  وی می گردید. چیزهایی که  وی را به  فکر می انداخت. وی «وتّ» ها  Vett را می بیند که از دودمان «یون»ها  و «کوتوله» ها بودند . آنها از دیوارهای «میدگارد» بالا می رفتند و از یا  زیر آن  به آن سویش می خزیدند . آنها  در نهان  در میان آدمیان در هزاران شکل و قیافه  همانند «دروگ/ارواح شریر» و»نوّک» ها  Drug and nøkk می زیستند.

  «اودین» موجودات زیر زمینی با دم و چنگال را می بیند، و براین آگاهی می یابد که تاریکی نیز توانایی آفریدن دارد، و آفریدگان تاریکی نیز می زایند و زیاد می شوند. اما چیزهایی نیز بودند  که وی درنمی یافت.»اودین» موجودات دیگری را نیز می دید که نمی توانست بفهمد از کجا آمده اند. وی «آلو»alv ها را می دید و می دانست که او آنها را خلق نکرده است و از دودمان «یوتون»ها نیزنمی توانستند  باشند.

  وی شاهد آن بود که زندگی در ماوراء جهان آفریده شده نیز وجود دارد. زمانی که نگاه خود را به سوی جنوب؛ به «موسپلّ هیم» با شعله های سوزان و سرکشش می اندازد؛ متوجه می شود کسانی نیز درآنجا زندگی می کنند. کسانی که به شکل مشعل های برافروخته هستند اما زنده و درحرکتند  . رهبر آنان «سورت/خشم Surt »  نام داشت که از مرزهای سرزمین خود با شمشیری آتشین مراقبت می کرد. اما ترسناک ترین چیزی که » اودین» مشاهده می کرد آن بود که به غیر از آنها که خود را » آس» ها می نامیدند؛ خدایان  دیگری نیز بودند که نامشان «وان» ها بود، و برج و بارویشان «وانداهیم» خوانده می شد و به نظرمی آمد کـه  آنها پیوند قوی با گیاهان و حیوانات دارند. آنها به کشاورزان در کار کشت و زرع  یاری می رساندند و روابطشان با «آلو» ها نیز دوستانه بود. رفتار آنها بسیار صلح آمیز به نظر می رسید؛ با این حال «اودین» دل مشغول و بی اعتماد بود .  وی از خود می پرسید که آیا جایی برای دو گروه از خدایان در جهان وجود دارد؟  و آیا وی و دیگر خدایان ساکن «اوس گارد» دشمنانی پرتوان خواهند داشت؟  این نگرانی ها سبب آن شد که «اودین» و دیگر خدایان خود را برای جنگ آماده  کنند.

 

.

.

بیان دیدگاه