اساطیر نروژی norrøn mytologi

اساطیر نرون

Norrøn

   داستانهایی مربوط به خدایان و چگونگی آفرینش جهان و انسان در بین  نروژی ها؛ سوئد یها ؛ دانمارکی ها ؛ ایسلند یها و مردم ساکن شمالی اروپا وجود دارند . این اساطیر قبل از نفوذ مسیحیت به این سرزمینها پایه های اندیشه هایی مذهبی را میان این مردمان تشکیل می داده است.

   اساطیر «نرون» در طول زمانی طولانی شکل گرفته اند و به همین دلیل روایتهای گوناگونی از آنها در بین ساکنان مناطق مختلف وجود دارد. اساطیر»نرون»  و اساطیر اقوام  ژرمن ریشه های مشترک دارند.

اساطیر نرون

آفرینش

      در آغاز هیچ  چیز وجود نداشت . تنها تمامی جهان پر بود از سرما و گرما. دریک سو در شمال،» Muspelheim قرار گرفت با یخ و مه و در سوی دیگر در جنوب، «موسپل هیم» Nifheim نیف هیم» دریایی از آتش با شعله های سرکش . دربین این دو تنها یک دره ی سیلابی تهی  بنام «گین اونگا گاپ» وجود داشت و به غیر از این، همه جا خالی بود. Ginnungagap

   بین روشنایی و تاریکی  زندگی آغاز شد؛  درکشاکش بین یخ و آتش، یخ به آهستگی شروع به ذوب شدن کرد و از سرما شکل گرفت و از گرما زندگی و یک غول بزرگ بنام «یمه» Yme که هم زن بود وهم مرد آفریده شد . به بزرگی  آن غول هرگز موجودی  نه زیسته و نه خواهد زیست.

   در آنجایی که قطرات آب از یخ  در حال  ذوب شدن می چکید؛ موجود دیگری شکل گرفت که «اودهومالا»   Audhumalaنامیده شد. او گاو بسیار بزرگی بود، و شیر چون رودخانه هایی از پستانهای بزرگ وی جاری، و به این شکل «یمه» غذایش را یافت. «اودهومالا» بلا فاصله شروع به لیسیدن سنگهای نمکین شبنم زده ی دور و بر خود و «یمه»   شد .  سومین روز گاو توانست هیکلی از نمک ها بسازد، و آن یک مرد شد . بزرگ و زیبا که «بوره» Bureنام داشت، و خدایان از نسل وی هستند و ما آنها را «آس»ها  As می نامیم.

  غول از خود فرزندانی یافت. درحالی که خوابیده بود شروع به عرق کردن نمود از عرق زیر بازوی وی  ناگهان یک هیکل مرد و یک هیکل زن بوجود آمد. فرزندان «یمه» با هم آمیزش کردند و پسری متولد شد که دارای شش سر بود و بدین سان کودکان زیادی متولد شدند که همگان موجودات عجیب و غریبی بودند. این سرآغاز پیدایش » ریم توس»ها که همان «یوتان ها» – موجودات شریر- هستند؛ بود. این موجودات گوناگون با هم آمیزش کردند و دارای فرزندان زیادی شدند. «اودین» Odin  که تواناترین خدایان است  پسر دختر»یوتانی» بنام «بستلا » Bestla وبوره ؛  بنام «بور» است.

   با گذشت زمان تعداد» ریم توسر»ها که همان موجودات شریر هستند؛ زیاد شده و سبب نا آرامی و در هم ریختگی جهان گردیدند. یک روز»اودین» و برادرانش «ولیه» و «وه» Vilje and Ve   بر علیه «یمه» و خانواده ی وی شوریدند. جنگ بزرگی رخ داد. «اودین» و برادران وی پیروز شدند. آنها «یمه» آن غول بزرگ را کشتند. به دنبال آن سیلابی از خون براه افتاد که دشمنان «آس» ها ؛ که همان خدایان هستند؛  وهمسرش از نسل «یوتان» ها را در خود غرق کرد ، و تنها جفتی از آنها بنام «برگه لمه»Bergelme  جان سالم بدربردند. این  جفت یوتان  به پس ابرهایی تیره در سرزمین مه  فرار کردند، و از این دو است که  طایفه ی «ریم توسر»ها یک بار دیگر ایجاد شد، وهمچنین آن گاو نخستین؛ «اودهومالا» نیز بایستی به پرتگاهی رانده شده باشد. بدان دلیل که بعد از سیلاب هیچ کس وی را ندید و  خبری از وی نشنید.

    «آس»ها جسد «یمه» را روی  دره ی سیاه بدون ته» گین اونگا» همچون درپوشی نهادند ، و خون وی دریا شد و گوشتش زمین. استخوانهایش به کوه ها ودره ها و دندانها و شکسته های استخوانهای وی به سنگها و تخته سنگها تبدیل گشتند و موهایش به درخت و علف. خدایان مغز وی را به بالا پرتاب کردند و ابرها اینگونه درست شدند. جمجمه اش را خدایان به بالا پرت کردند و گنبدی گردید و آسمان پدید آمد. خدایان جرقه هایی از آتش «موسپلهیم» بر گرفتند و به آن جمجمه نصب کردند . این چنین خورشید؛ ماه و ستارگان پیدار گردیدند. بر جسد «یمه» کرمهای کوچکی  شروع به خزیدن کردند. آنان سرآغاز کوتوله ها و موجودات زیر زمینی هستند که در سوراخ ها و غارها زندگی می کنند.»آس»ها چهارتن از آنان را برای برپا نگهداشتن گنبد آسمان و نگهبانی از چهار سوی جهان برگزیدند.  این چهار کوتوله  شرق غرب و شمال و جنوب نام دارند.

پیدایش انسان

   یک روز «اودین»؛» وه»  و» ویله»  درساحل قدم می زدند. آنها دوشاخه ی چوب را که دریا به ساحل انداخته بود یافتند . یکی شاخه ی  درخت زبان گنجشگ و دیگری  نارون بود.

  «اودین» درآن شاخه ها نفس دمید؛ به این گونه آنها نفس کشیدند و حیات یافتند.» ویله» به  آنها  شعور حرکت  کردن داد،  و» اودین» و برادرانش به آن دو شاخه ی چوب  شکل ؛ توانایی گفتار؛ شنوایی ؛ دیدن ؛ گرما  و رنگ دادند  ، و از آن پس آنها دیگر دو شاخه سر گردان نبودند بلکه مرد و زن شدند. آنها  مرد را «آسک» Ask و زن را «امبلا»  Embla نام نهادند، و از این دو تن تمامی انسانها پدیدار شدند.

چگونگی جهان

   در اساطیر نروژی جهان همانند یک صفحه ی گرد است. در آغاز همه جا  یک جنگل و یک بیابان   بود.»آس»ها  در آنجا مکانهایی برای خود و آدمیان درست کردند، و محل زندگی آدمیان را «میدگارد»      Midgard یعنی سرزمین میانی ؛ نام دادند. بدان د لیل که انسانها خود را تنها و فراموش شده حس نکنند  خدایان برای خود جایگاه با شکوهی بنا کردند و آنرا » اوس گارد» Åsgard نامیدند. دورتا دور»اوس گارد» یک باروی بزرگ  با دیوارهای کلفت ساختند. برای رسیدن به آنجا انسان باید بر روی رنگین کمان»بی فروست» Bifrost بتازد.

   بدان جهت که بیرون از «مید گارد» نیروهای  وحشتناک و ناشناخته ها و تاریکی و نیروهای زشت در حال جولان بودند، به دور آن یک دیوار دفاعی بر پا شد . بیرون از این دیوار که «اوته گارد» و»یوتن هیم»  Utegard  and Jotunhjem نام داشت غولان و یوتونها می زیستند و به این شکل همه چیز سازمان یافت . درست  مثل  دایره  در تنه ی درخت، و از همه بیرونتر از هر سو دریای بزرگ مواجی  بود، و آنجا ماری زندگی می کرد بنام » مارمیدگارد».

  در میانه ی «مید گارد» که محل زیستن انسانها بود «اوس گارد» قرار داشت که جایگاه خدایان بود و در میانه ی «اوس گارد» خدایان درختی کاشته بودند که نامش «یگدراسیل»Yeggdrasil  بود. درخت «یگدراسیل» و «اودین» روزگاری یکی  بودند. آن جایی که «اودین» خود آفریننده ی جهان است . هیچ کس نمی داند که چگونه چنین چیزی ممکن است چون زمانی  بسیار زیاد از آن گذشته است.

  اما اکنون اینگونه هست که «یگدراسیل»، تنها درخت جهان است. اگر این درخت سلامت باشد؛ همه ی جهان سالم خواهد بود و همچنین است اگر ناخوش باشد همه ی جهان بیمار خواهد بود. بر روی برگهای «یگدراسیل» می تواند خواند که بر جهان چه می گذرد.

       یکی از ریشه های » یگدراسیل» به «نیولهیم»  Nivlheim که سرچشمه ی تاریکی و سردی است و دیگری تا خود «موسپلهیم» که  سرچشمه ی روشنایی  و گرما است؛ می رسد و ریشه ی دیگر رشد کرده وتا «یوتون هیم» Jotunheim می رسد که کرانه ی نهایی جهان است. شاخه های «یگدراسیل» همیشه پر از برگهای سبز هستند و تا به افلاک می رسند.

    در اعماق «نیولهیم» مار برزگی  بنام «نیدهوگگ»  Nidhogg زندگی می کند  که هر روز ریشه های «یگدراسیل» را می جود. اما هرشب  نورن ها  که خدایانی  از جنس زن هستند بنام های»اورد»؛ «وردانه» و «اسکود» از چاهی  که  در اعماق است و چاه «اورده» Urde  نام دارد بر زخم های ریشه ی آن رگبار آب جاری می کنند تا آن زخمها درمان گردند و ریشه ی درخت نپوسد.

  هنگامی که زمین لرزه رخ  می دهد بدان سبب است که «نیدهوگگ» برریشه های «یگدراسیل» ضربه می زند. اما با وجود جویدن ها وگاز گرفتن های «نیدهوگگ» ؛ و با وجود باد و طوفانهای سهمناک که شاخه های «یگدارسیل» را می شکند؛ وی  نیروی حیات درخود دارد و تا بوده و هست برپا  و استوار مانده و خواهد ماند. در کنار ریشه های «یگدراسیل» چاه  دانش قرار دارد که یکی از یوتونها  بنام «میمه» Mime  از آن پاسداری می کند . وی هر روز از آن آب می نوشد، و دراین چاه تمامی دانش ها مخفی شده اند. این گونه گفته شده که «اودین» خدایی آفریننده؛ تشنه ی نوشیدن از آن چاه بود.

   وی جهان را خلق کرده بود ولی آنرا نمی فهمید. از همین می شود دریافت که توانایی خلاقیت وی تا چه اندازه بزرگ است. «اودین» از «میمه» خواهش کرد که به او اجازه دهد تا از آب چاه بنوشد. اما چنین چیزی ممکن نبود. هیچکس اجازه ی نوشیدن از آب آن چاه را نداشت بجز آنکه نگهبان آن.»اودین» یک چشم خود را ازکاسه بیرون کشد و به «میمه»  دهد تا اجازه یابد از آب چاه بنوشد، و بدین گونه «اودین» نه تنها خدایی است که  جهان را آفریده بلکه آنرا نیز می فهمد.

در اساطیر نروژی خدایان بشمار وجود دارند. » اس» ها خدایان مرد هستند و «اوسی نی «

Åsynj

خدایان زن. تمامی خدایان به انسانها شباهت دارند. انها اشتباه می کردند. مردنی بودند و همچون مردمانی عادی دارای احساسات نظیر خشم؛ حسادت و گرسنگی هستند. . اما یک چیز  خدایان می توانند انجام دهد که آدمیان نمی توانند. انها می توانند با خوردن سیب جوانی  «ایدون»

Idunn

  به زندگی جاودانه دست یابند. اگر انها یک بار  در سال از این سیب بخوردند، جوان و زیبا می مانند. تفاوت دیگر خدایان با انسان ها این است که انها دارایی نیروها ماورالاطبعه هستند

دوزخ

این جهان زیبا سر زمین مردگان را نیزشامل می شد. در انجا «هل»

Hel

دختر»لوکه»

Loke

زندگی میکرد. سرزمین وی «هل هیم»

Helheim

نام دارد و کسانیکه در اثر بیمار ویا سالخودرگی میمردند؛ به انجا می روند. اما کسانیکه در جنگ کشته می شند  به » وال هال»

Valhall

ویا «فولک وانگ»

Folkvang

می روند.

اودین

خدایی  بالاتر از همه خدایان دیگر است «اودین» یک چشم دارد. وی خدای جنگ؛ مرگ؛ دانش، سحر و جادور و افسون می باشد. وی زیرکترین و سالخودره ترین «آس»ها است. همانا اوبود که جهان را آفرید و به انسان زندگی بخشید. بزرگترین صفت وی  دانش و زیرکی   است. «اودین» را با «نام آویزان شده» نیز می نامند. این نام رابدان سبب بوی داده شده  که او برای اینکه همه چیز را بداند؛ مجبور بود که  همه چیز را نیز بیازماید. و بنابران خود را به درخت «یگ گدراسیل»  با نیزه  ای در بدن  بمدت نه شبانروز آویزان کرد؛ تا اینکه توانست دریاب چگونه است؛ انچه  که هست.  این دانش در همان حال که بدرخت  آویزان بود بر وی  الهام شد

«اودین» دو کلاغ سیاه ؛ دوگرگ ویک اسب با هشت پا دارد. کلاغ ها «هوگین»  و «مونین»

Hugin and Munin

نام دارند. که معنای انها دانش و زمان است. این دو کلاغ سیاه چشمها «اودین» هستند که هر روز  به سراسر جهان پرواز می کنند و شب باز می گردند و ازانچه را که در جهان رخ داده ؛ برای «اودین» تعریف می کنند. این دو سیاه کلاغان میتواند انچه در آینده رخ  خواهد داد نیز دریابند.

زمانیکه «اودین»  خواهان گشت و گذار در جهان است اسبش را که «اشلی پنر»

Sleipner

 نام دارد؛سوار می شود. » اشلی پنر» فرزند «لوکه» و اسبی از نژاد «یوتون» است. وی هشت پا دارد وتیزروترین اسب در دنیا است

همسر «اودین» ؛ «فری گ»

Frigg

نام دارد و خدای با توان عشق و سرنوشت است. وی مادر «بالدر»

Balder

مهربانتر و زیباترین خدایان است. «اودین» چندین فرزند دارد که از همه مشهور تر  «تور» خدایی تندروآذرخش  است. و همانا وی خدایی جنگ نیز میباشد

زمانیکه آسمان؛ درمیانه روز؛ تیره وتار میگردد وهوا از صدای تندر به لرزش می افتد؛ زمانیکه اسمان از از نوری خیره کننده به  به درخشش می اید و درختان وخانه ها با اینکه  روی زمین هستند, به آتش کشیده می شود. بله دران هنگام «تور» در تاخت وتاز است. وی باسرعت بر گنبد آسمان با کالسکه ایی که توسط دو بز بنام هایی «تان یوست» و»تان گیرسه»

Tanngjost and Tammgrise

 کشیده می شد؛ می تازد. تور با چکش سنگین خود؛ «میولنر»

Mjølner

به هر کجا که می کوبد؛  شراره های بزرگی  پدیدار می شود

«میولنر» توسط اهنگری از سلسله کوتوله ساخته شده . و بهر جایی که تور انرا مود هدف خود قرار داده؛ برخودر می کند و سپس  خودبخود بسوی تور باز میگردد. «میولنر» هدیه «لوکه» است به «تور»

لوکه

Loke

لوکه فرزند دو تن از «یوتون» ها است. وی خوش سیما اما حیله گر و بد طینت؛حیله گرومکار است. هسمر وی «سی گی نه»

Sigyn

نام دارد

«لوکه» از زنی از سلسه «یوتون» بنام «آنگربودا»

Angerboda

سه فرزند یافت.یکی  از این فرزندان دختری که وی را «هل» نامیدند. که به معنای «پیام اور سوگ» است

وی بدان انداز زشت است که نگریستند در وی عذابی برزگ بحساب می اید و چهره اش در سیاهی به ذغال می ماند. فرزند دیگر «لوکه» اژدهایی دهشناکی است که  بنام «یورموندگاند»

Jormundgand

و سومین فرزند و یک جانوری زوزه کش و که به تندی می دود و به گرگ شباهت دادر ونامش گرگ «فین ریس» است

خدایان از شنیده این خبر «لوکه» در «یوتون هیم» دارای فرزندانی شده ناخشنود شدند. انها هنور کوچک بودند، اما زمانیکه بزرگ شدند؛ معلوم نبود این سه هیولا دست به چه کارهایی خواهند زد. پیشگویان چننین گفتند که این سه کودک در سرداران سپاهی از نیروهای تاریک خواند شد و در «راگناروک» یا همان روز اخرین  در علیه خدایان خواهند جنگید. و گرگ»فن ریس» «اودین» را خواهد بلعید

خدایان مایل بودند که این سه کودک را  بدون درنگ بکشند . اما  حتی نیزتوانایی کشتن کسی را که متولد شده تا جهان را بنابودی بکشد؛ ندارند. سرنوشت باید به انجام برس. انچه قرار شده رخ دهد؛ رخ می دهد و تغیری در ان ممکن نیست.

با این وجود خدایان مایل بودند که تا حد بر هیولا ها کنترل داشته باشند. انها ان کودکان را از «یوتون هیم» با خود به «اوسگارد» اوردند. و مار» یورموندگاند» را بدریا انداختند. «یورموندگاند» در دریا میخورد وهر روز بزرگتر و بزرگتر می شود تا اینکه روزی ان قدر رشد می کند که بگرد تمامی جهان حلقه میزند و دمش به سرش می رسد. وی اکنون مار»میدگارد» نامیده میشد و ان بدان دلیل است که وی بدور تمامی «میدگارد» که محل زندگی انسانها است حلقه زده.

«هل» به «نیل هیم»؛ سرزمین مردگان؛فرستاده شد. کسانیکه سعادت کشته شدن در جنگ در نتیجه رفتن به «وال هال» را ندارند؛ به «نیل هیم» میروند .

گرگ»فن ریس» را خدایان در «اوسگارد» نگهداشتند. وی در انجا به ازادی به تاخت و تاز می پرداخت. و به  حدی وحشی و سرکش بود که تنها «تی» که از جمله شجاعترین حدایان است؛ جرات انرا داشت که به وی نزدیک شود و به وی غذا دهد. گرگ «فن ریس» هرروز که می گذرد بزرگ و بزرگتر می شد.  تا اینکه عاقبت به اندازه  گردید که  خدایان بران شندند تا  وی  به زنجیر کنند. اما هیچ زنجیری بدان محکمی نیست که بتواند ان چنان جانور مخوفی را درخود نگهدارد. عاقبت خدایان از کوتوله هایی دره ای سیاه کمک می خواهند.

کوتوله هایی دره سیاه زنجیری از شش ماده  ساختند که به اندازه کافی محکم بود. این شش ماده عبارتند از نفس ماهی؛ ریش زن؛ اب دهان پرنده؛ ریشه کوه؛ صدای پای پنجه های گربه، و پی خرس. این زنجیر به اندازه نخ قلاب ماهی گیری باریک ونرم بود.

گرک»فین ریس» که چاره ای به غیز از قبول کردن زنجیر نداشت؛ خیلی مودبانه درخواست کرد هنگام بستن و سفت کردن زنجیر بازور»تی» در دهان وی باشد. درخواست وی پذیرفته شد. اما هنگامیکه زنجیر بر وی نهاده شد و اومتوجه گردید که ان زنجیرتا چه حد محکم است بازوی «تی» کار گاز گرفت و «تی» یک بازوی خود را ازدست داد.

هیم دال

Heimdall

«هیم دال» یکی از پسران «اودین» است که به نگهبانی از» بیف روست»

Bifrost

 گمارد شده . «بیف روست»  پلی  ازجنس رنگین کمان است و «میت گارد» که محل زندگی انسانها است به «اوسگارد» که جایگاه خدایان است وصل می کند.

«هیم دال» در شب به همان خوبی روز می بیند. و اگر ابرها جلوی دید وی را نمیگرفتند؛ میتوانست تا تا انتهایی جهان را ببیند. شنوایی وی نیز بدان اندازه قوی است که می تواند صدای رویش گیاهان بشنود.

«هیم دال» دارای شیپوری است که در روز «راگ ناروک»  هنگام جنگ بین خدایان و نیزوی ها اهریمنی در ان می دمدد و مردان را به برداشتن سلاح دعوت می کند.

نبرد بین خدایان

روزی پیرزنی جادوگر بدیدار «اودین» امد. بدسرشتی و طمعکار از ان عجوزه جادوگر میبارید. اما از انجایی که «اودین» مهمانواز بود چاره ایی نداشت مگر انکه از وی پذیرایی کند. تنها چیزی که ان عجوز در بارش سخن گفت طلا؛ جاه طلبی و بازهم طلا بود.زمانیکه «اودین» دریافت که یک چنین موجودی تا چه حد می تواند زیان افرین باشد؛ نیزه ای در شکم وی فرو کرد و سپس وی را بروی آتش افکند. اما وی دوباره زنده شد. «اودین» سه مرتبه این کار را تکرار کرد وهر سه بار جادوگر زنده گردید. بعد از سومین بار ان عجوزه که » گول ویگ»

Gullveig

نام داشت قهقهه ای زد و براه خود رفت . «گول ویگ» درمسیر خود درسرزمین ها گوناگون؛ هر کجا که به » وانه» ها – که طایفه دیگری از خدایان بودند- . «یوتون» ها برخودر کرد وبرای انها تعریف کرد که چگونه «اسن» ها با او رفتار کرده اند. «گول ویگ» با کمک جادو توانایی برافروختن جنگ را داشت .

با شنیدن گفته ها «گول ویگ» از ثروت  وقدرت «اسن»ها؛ «وان» ها  به طمع افتادند و سپاهی آماده کردند و بسوی «اوسگارد» لشگر کشیدند.

«آس»ها و «وان» ها زمان زیادی در جنگ بودند  برج و باروهای هر دوطرف ویرانه شد . برادران «اودین»؛ «ویله» و «وه» کشته شدند و ان جادوگر بد سرشت نیز کشته شد. امیدی برای پیروزی برای هیچیک از دو لشگر نبود. عاقبت خدایان بران شدند که اتش بس اعلام کنند. و برای حفظ آتش بس قرار بر این شد  گروگانهایی بین دو طرف رد وبدل شود.».وان»ها «نی اورد»؛ «فروی» و» فرویا»

Njord,Frøy and frøya

را بعنوان گروگان به نزد «آس» ها فرستادند و «آس»ها » هونه»

Høne

به نزد «وان» ها. بعد از مدتی  که»هونه» در نزد «وان» ها ماند؛ به ریاست بر گماشته شد.

نی اورد

«نی اورد» خدای دریا ها و پدر «فروی» و «فرویا» است. وی ار سلسله «وان» ها است. «نی اورد»؛ و «فروی» و «فرویا» به عنوان گروگان به «اوسگارد» امدند. «نی اورد»  در «اوسگارد» در کنار دریا میزید.  وی کمی بعد ار امدنش به «اوسگارد» با زنی بنام «اسکاده»

Skade

از سلسله «یوتون» ها ازدواج می کرد.

این چنین است که هنگامیکه ماهیگیرانی که ارزومند دریایی آرام و ماهی زیاد هستند بدرگاه وی دعا می کنند.

فروی

«فروی» به معنایی سرور و یا اولین است. فروی خداوند باروری است و در «آلو هیم»

Alvheim

زندگی  می کند. وی صاحب یک کشتی بادبانی و یک گرازمو طلایی است که هر دو توسط کوتوله ای بنام «سیندره»

Sindre

ساخته شده. «فروی» دلباخته زنی از خانواده «یوتون» بنام «گرد»

Gard

می شود.

فرویا

از جمله خدایان زن و خدای عشق است. هیچکس به زیبایی «فرویا» نیست  و هیچ زنی به اندازه وی خواهان ندارد. بارها وباره ها»یوتون»ها تلاش می کرده اند تا وی بربایند . وی با چهار کوتوله همبستر می شود تا گردبندی را که «بریس اینگام» نام دارد؛ از ان خود کنند

وی به » اودین» دانش جادو وطلسم را اموخت

به هنگام سفر  گربه هایی کالسکه وی را می کشند. وی زمانی همسر»اود»

Od

بود. اما «اود» وی را ترک میکند و به همین دلیل «فرویا» خیلی وقتها گریان است و قطرات اشگ وی به طلا تبدیل می شود. وی از شوهرش دو دختر دارد.

«فرویا» به نحوی خدایی مرگ نیز محسوب میشود. وی و»اودین»  دلاوران کشته شده در میدان نبرد را انتخاب می کند. که نیمی از این دلاوران به همراه «اودین» به «وال هال» می روند و نیمی دیگر به همراه «فرویا» به «فول که وانگ»

Folkevang

خدایان دیگر

براگه

Brage

پسر «اودین» و خدایی خوشگفتاری و شعر است

فیورگین

Fjorgyn

مادر «تور»؛ خدایی تندر و آذرخش؛ است.

فریگگ

Frigg

از جمله بزرگترین خدایان زن است. وی یکی ازهمسران «اودین» و مادر «بالدر» می باشد . روز جمعه به وی تعلق دارد.

هود

Hod

خدایی است نابینا وی یکی از پسران «اودین» است. «لوکه» وی را فریبد می  دهد و او باتیری از جنس دارواش   «بالدر»؛ برادر خود را می کشد. «هود» از جمله خدایان معدوی است که بعد حادثه «راگناروک» زنده می ماند.

هونه

«هونه» یکی ار خدایان است که بعد از جنگ بین «آس» ها و «وان»ها بعنوان گروگان به نزد «وان» ها فرستاده می شود. این خد نیز بعد از «راگناروک»؛ که همان پایان جهان است؛ زنده می ماند

ایدون

Idunn

از جمله خدایان زن و صاحب سیب جوانی است.

لیو و لیوتراسه

Liv and Livtrase

این دو انسان  زن و مردی که  از واقعه «راگناروک» جان سالم بدرمی برند و از این دو است که نسل تازه ایی از انسانها بعد از»راگناروک» پدیدار می گردد.

سیو

Siv

«سیو» از خدایان زن است وی قبل از اینکه با «تور» ازدواج کند؛ صاحب پسر بنام «اول»

Ull

می شود

تی

Ty

«تی» از میان خدایان از همه شجاعتر است . روز سه شنبه بوی نعلق دارد

راگناروک

راگناروک» همان دوران اخرالزمان است. از اولین  نشانه هایی رسیدن این دروان؛ که از دوردستها شنیده میشود؛ آن است که سه خروس در سه گوشه جهان همزنان شروع به خواندن می کنند. یک خروس با تاج طلایی در»اوسگارد» و یکی با تاج سرخ در «یوتون هیم» و «اوتگارد» و سومی با تاج سیاه سرزمین مردگان. واین اعلام پایان جهان است

و سپس سه سال جنگ و بدنبال ان سه زمستان بدون بهارو در اخر سه سال با مرگ رخ می دهد

گرگ «فین ریس» زنجیر های خود پاره می کند و مار»میدگارد» با خشم و خروس دریا را ترک می کند و خشکی می اید.  «لوکه» با سپاهی بزرگ از «یونون» ها بسوی «اوسگارد» می تازد ماه وخوشید توسط دوگرگ بعلیده می شوند و از اسمان خون می بارد

زمین به لرزه می افتد؛ کوه ها از هم می شکافند و درختان ریشه کن شده همچون تیر ها به اسمان پرت می شوند. ریشه ها «یگدارسیل»  گسسته می گردند و ان درخت بزرگ به این سو و ان سو خم می شود. «هیم دال» در شیپور خود می دمد. اسمان پاره؛ پاره می شود و شعله ها آتش از » موسل هیم» به هر سو پراکنده می گردد.

و در ان هنگام سپاهی بزرگ از سواران درخشان به سرداری «سورت» ان سردار پیر به پیش می تازند و هرکجایی که  انها می گذرند؛ به آتش کشیده می شود.  ان سپاه انبوه از میان «مید گارد» به سوی «اوسگارد» می تازد . اما  «بیف روست» که پلی بین «میدت گارد» و «اوسگارد» واز جنس رنگین کمان است در هم می پاشد. زیرا که از ان تنها خدایان و دوستان انها توانایی عبورد دارند. بسیاری از سپاهیان کشته می شوند و بقیه بسوی دره «ویگرید» جایی قرار است نبرد نهایی دران رخ دهد؛ می تازند.

«اودین» همگی به بر گرفتن سلاح می خواند. خدایان و قهرمانان مرده گرد هم جمع می شوند. در اولین برخورد دو سپاه گرگ و سیاه کلاغها  کشته می شوند. و «تور» از اثر زهر مار «مید گارد» جان می دهد. «یگدارسیل» به آتش کشیده می شود و جهان در دریا فرو می رود. اما سپس از اعماق دریا زمینی نو سر بر می اورد. زمینی که زیبا و حاصلخیز است و در انجا هیچکس گرسنه نخواهد بود. زندگی نو آغاز می شود

منابع: خدایان نرون اثر تور اوگه برینگ سوارد

Tor Åge Bringsværd

بیان دیدگاه